هوا ،هوای تیره و نمناک آلوده به اندوه
هوای سرد تنفس و دستان منجمد من
نه دیگر گرم نخواهد شد
و مرگ رازقی را از یاد نخواهم برد
و چشمان غبار گرفته ی تنهاترین گلدان .
واژه ها شکست و پیکر بی جان آواز در دستان سرد من ذوب شد .
دیگرشعر نخواهم سرود
هیچ خیابانی رابرای دیدار نخواهم دوید
و خطوط دستانت را یه یاد نخواهم سپرد
سرما می بارد
بلورهای بی همتای حزن، دانه دانه به جانم می نشینند و فاتح این روح سرما زده می شوند.
خورشید در ستیغ کوه ها مرده است
زنان آبستن از اندوه ،کودکان کور زاییدند.
خاکستر لبخندهای مرده را به رودهای منجمد سپردند
و عقاب ها به سرزمین های گندم کوچ کرده اند.
هزاران سال است
سرما می بارد
تمام شراب های کهنه ی جهان مرا گرم نخواهد کرد
باید این روح یخ برده را به آتشکده بسپارم
و با رقص شعله های آتش مقدس ذوب شوم
به رودها بپیوندم
به سبزه ها
و گل های مدفون دربرف
و از کوه ها جاری شوم
به دورترین پهنه ی خیال دستان تو رسم
ابر شوم
در یاس آسمان بی خورشید
و ببارم بر روزهای نبودنت
سرما می بارد
و
من گرم نخواهد شد
می دانم
لبخند کبود و بخار نفس هایم در هوای تیره و نمناک آلوده به غم یخ خواهد بست.
Esquisse...برچسب : نویسنده : cesquisse8 بازدید : 62