هزارسال دوری...

ساخت وبلاگ

از آنجایی که تو زیر بارش بی امان برف قدم می زنی تا من در این کویر سراسر گسترده، هزارطلوع خورشید فاصله است، هزار قدم، هزار دانه برف، هزاران سال خشکی!

تو به جای من از پشت پنجره به آسمان سرخ شب چشم بدوز و سرخوشانه رقص دانه دانه هایشان را نوید بده، وقتی که همه خوابند و از آسمان افتاده های بی ادعا آرام آرام روی شاخه های تکیده چنار همسایه، سه چرخه ی جامانده  آن کودک در حیاط، کاج های خیابان و چشمان تو می رقصند و فرو می نشینند تا صبح ها با عطر سفیدشان روشن شود و سرما بدود در گریبان تو و دستان دور من .

تا نفس های بخارآلوده ی آغشته به واژه هایت در هوا محو شوند و به من نرسند. تا گرمای لذیذ فنجان چای تازه در گودی دستانت جا خوش کنند و من در خیالم برایت افسانه ی دختری که در کوران گمشد را بخوانم.

 

هر آسمانی ابرهای خودش را دارد، باران و برف و عطر و طعم و خیالش با آسمان دیگر فرق دارد.

مثل دانه های برف که هیچ کدامشان شبیه دیگری نیست. یکی رسالتش جان بخشیدن شاخه ای خشک است و دیگری پیوستن به کالبد آدم برفی رو به ذوب و آن یکی باریدن بر چشمان تو وشگفت من !

هر دانه پیامبری ست ...برگزیده ...سفید و منزه!

تو به جای من میزبان این پیغمبران آسمانی باش .

حالا که هزار سال دوری ...

Esquisse...
ما را در سایت Esquisse دنبال می کنید

برچسب : هزارسال,دوری, نویسنده : cesquisse8 بازدید : 40 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:45